سلطه جانشینان اسکندر بر قلمروهخامنشی ( با وجود خشونت نظامی سلوکیان ) در سراسر ایران طولانی نشد و فترت حاکمیت در ایران ، شصت و پنج سالی بیش نکشید . حتی ، در همان دوران اقتدار نظامی سلوکیان – مقارن با سالهایی که مهاجران یونانی در استان باکتریا ( باختر ،بلخ ) به رهبری سر کرده خویش به نام دیودوتس ، اعلام استقلال کردند . ( حدود 250 ق.م. ) – در استان پارت ( پارتیا، پرثوه ) نیز دولت ایرانی مستقلی به وجود آمد که به نام موسس آن دولت ، ارشکان ( اشکان ، اشکانیان) نامیده شد. بعدها به دنبال طرد سلوکیان از ایران ، این دولت به شاهنشاهی بزرگی تبدیل شد که در توالی شاهنشاهیهای بزرگ شرق ، ششمین شاهنشاهی بزرگ دنیای باستان محسوب شد . این دولت طی چندین قرن فرمانروایی ، از بسیاری جهات هماورد و رقیب و حریف روم بود .
ارشک اول موسس این دولت که بر وفق روایات ، سرکرده طایفه آریایی پرنی ( اپرنی ) از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکایی حدود باختر بود – بنابر مشهور – حدود دو سال بعد از اعلام استقلال کشته شد. برادر وی تیردات ، که جانشین او گردید خود را ظاهرا" به احترام نام او ارشک خواند ( ارشک دوم ) . پادشاهان بعد از وی هم از همین بابت ، نام ارشک را به عنوان نوعی لقب بر نام خود افزودند . بدین گونه ، سلسله جانشینان ارشک به نام " ارشکان " خوانده شدند ( اشکانیان ) .
هر چند دولت اشکانی به وسیله ارشک اول و برادرش تیردات ( که امروز دیگر تردیدی در تاریخی بودن آنان نیست ) پایه گذاری شد ، اما تاسیس واقعی آن به وسیله میتره دات ( مهرداد ) اول ، ( ششمین اشک) و تحکیم نهایی آن به وسیله مهرداد دوم ، ( نهمین اشک ) انجام شد. ظاهرا" ، مقارن این احوال که چندی بعد منجر به طرد قطعی سلوکیان از ایران شد ، پادشاهان این سلسه خود را وارث ملک پادشاهان قدیم پارس ( هخامنشیها ) خواندند. چنانکه از یک مورخ یونانی ( آریان ) نقل شده است . نسبت خود را هم به هخامنشیها رساندند ، البته با انتساب به ارتخشیر دوم . اما ، شاهنشاهی پارت با شاهنشاهی هخامنشی به کلی تفاوت داشت . نه تنها نظام حکومت آن هرگز استواری و انسجام آن دولت را دارا نبود، بلکه وسعت آن هم حتی بدون مصر که از زمان اسکندر به کلی از ایران جدا شد، به پای وسعت شاهنشاهی هخامنشی نرسید . قلمرو آنان که شامل تعدادی دولتهای مستقل دست نشانده هم می شد ، در آنچه به وسیله حکام ( ساتراپهای ) اشکانی اداره می شد ، شامل هجده استان ( ساتراپی ) بود که یازده استان را از استانهای علیا و هفت استان را ، استانهای سفلی می خواندند . استانهای علیا ، شامل ولایات شرقی این قلمرو و استانهای سفلی خوانده می شد، عبارت بودند از:
1. بین النهرین ( Mesopotimia ) با اراضی شمال بابل .
2. آپولونیاتیس ( Apolloniatis ) : جلگه واقع در شرق دجله .
3. خالونی تیس ( Chalonitis ) : بلندیهای اطراف زاگرس .
4. ماد غربی : حدود نهاوند .
5. کامبادین ( Cambaden ) : حدود بیستون و بخش کوهستانی ماد .
6. ماد علیا : اکباتانا ( همدان )
7. رگیان ( Rhagiane ) : نواحی شرقی ماد .ولایت شرقی که استانهای علیا خوانده می شد ، از این قرار بودند :
8. خوارنه ( Choarene ) : سردره خوار .
9. کومیسنه ( Comisene ) : کومس ( قومس ) ناحیه کناره کویر . 10 . هورکانیا ( Hyrcania ) : گرگان . 11. استابنه ( Astabene ) : ناحیه استوا ( قوچان ) 12. پارتیا ( Parthyene ) : خراسان . 13. اپه ورکتی کنه ( Apavarcticene ) : ابیورد ، حدود کلات . 14. مرگیانه ( Margiane ) : ولایت مرو . 15. آریا ( Aria ) : هریو، ولایت هرات . 16. انائون ( Anauen ) : بخش جنوبی هرات . 17. زرنگیان ( Zarangiane ) : زرنج ، کنارهامون .
18. آراخوزیا ( Arachosia ) : رخج در ساحل علیای هیرمند در ناحیه قندهار . ولایت سکستان در قسمت سفلای هیرمند ، دولت محلی مستقل داشت و بر خلاف آنچه در بعضی ماخذ آمده است ، استان نوزدهم قلمرو اشکانیان محسوب نمی شد. علاوه بر این استانهای هجده گانه که فقط قسمتی از قلمرو داخلی هخامنشیها بود ، تعدادی از استانهای سابق هخامنشی هم در این دوره به صورت امارتهای مستقل در اطراف این ولایت وجود داشت . فرمانروایان این مناطق خود را متحد و تحت الحمایه اشکانیان می شمردند . اما ، در عین آنکه به پادشاه متبوع خود باج می دادند و در هنگام ضرورت ، سپاه مجهز در تحت فرمان او قرار می دادند ، در سایر امور استقلال داشتند . معهذا ، در بعضی موارد هم از تبعیت دولت پارت خارج می شدند و به تبعیت دولت مهاجم یا مخاصم در می آمدند . بدین گونه ، قلمرو اشکانیان شامل یک مجموعه ملوک الطوایفی بود که خاندان ارشک ، در راس آنها قرار داشت . اتحاد آنها ، به خصوص در مواقع جنگ ، وحدت و تمامیت قلمرو ارشکها را تامین می کرد . تعدادی از این دولتهای تابع که در نهایت جزو قلمرو رسمی پادشاه اشکانی محسوب می شد ، از این قرار بود : 19 . ارمنستان که پادشاه مستقل آن ، غالبا" متحد و دست نشانده پارت بود . اما ، با توجه به اینکه وی از خاندان اشکانیان بود ، ولی بارها به روم می تاخت ، و بهانه جنگ ایران و روم می شد. 20 . امارت اسروئن ( Osroene ) در شمال شرقی بین النهرین که تحت حکم سلاله عرب ابجر ( Abgar ) اداره می شد . مرکز آن ادسا ( Edessa ) نام داشت که بعد اورفه و الرها خوانده شد . 21 . امارت کردئن ( Cordoen ) ( بیت کردو ) در جنوب دریاچه وان و مشرق دجله که سرزمینی کوهستانی بود . 22 . امارت آدیابن ( Adiabene ) ( حدیب ، حاجی آباد ) در کنار رود زاب که شامل سرزمین آشور میشد و مرکز آن ، اربل ( Arbela ) خوانده می شد. 23 . امارت هترا ( Hatra ) ، الحضر در واحه ، واقع در مغرب دجله که قلعه أی استوار داشت . 24 . امارت آتروپاتن (Atropaten ) سرزمین آذربایجان که ماد کوچک نیز خوانده می شد و در دوران سلوکی هم مستقل بود . این ولایت در عهد اشکانیان تحت حکمرانی یک شاهزاده اشکانی اداره می شد . پادشاه این ولایت متحد و تحت الحمایه اشک بود . آذربایجان در عهد سلوکی نیز مانند عهد اشکانیان ، یک مرکز دینی آریایی بود . در عین حال ، یک سنگر ایرانیگری در مقابل یونانی مآبی رایج عصر نیز محسوب می شد . 25 . امارت میسان (Mesene ) که در ارضی بین النهرین جنوبی در اطراف مصب دجله و فرات قرار داشت و مرکز آن به نام خاراکس ( Charax ) تقریبا" در محل خرمشهر کنونی واقع بود . 26 . امارت ایلام ( Elymais ) در شرق دجله که شامل شوش و اهواز کنونی بود و تا قسمتی از دره های زاگرس ادامه داشت . با آنکه مهرداد اول آنجا را تسخیر کرد ، بعدها دوباره استقلال محلی یافت و بارها در مقابل اشکانیان قیام کرد . 27 . امارت پارس که پادشاهان کوچک محلی آن ، از زمان سلوکیان مستقل بودند . در عهد اشکانیان، قسمتی از نواحی جنوبی کرمان هم به آنان تعلق یافت . قلمرو آنان ، کانون آیین زرتشت و آتش مقدس قوم بود و با آنکه اشکانیان آنجا را به انقیاد در آوردند ، دعوی استقلال آنان باقی ماند . سرزمینهای باختر وسغد ، هرگز جزو قلمرو اشکانیان در نیامد . چنانکه اراضی واقع در شمال دره اترک هم که جزئی از سرزمین عشایر داهه و سکایی بود ، از شمول در داخل قلمرو ارشکها خارج ماند . حتی ، طوایف ساکن در نواحی بارها در مرزهای شرقی اشکانیان ، مزاحم و معازض دولت آنان نیز می شدند . به دنبال طرد نهایی سلوکیان از خاک ایران ، دولت اشکانی که در توسعه به جانب غرب ظاهرا" ناظربه تسخیر تمام میراث هخامنشیها بود ، با دولت روم که او نیز در توسعه به جانب شرق طالب دستیابی به میراث فتوحات اسکندر به نظر می رسید ، در نواحی ارمنستان و سوریه با یکدیگر تصادم پیدا کردند . اولین تصادم ، بین یازدهمین اشک ( فرهاد سوم ) با پمپه ، سردار معروف روم روی داد . این برخورد به جنگ منجر نگردید ودر واقع فقط یک تصادم سیاسی بود ( حدود 63ق.م. ) . تصادم واقعی ، اول بار در عهد ارد اول اشک سیزدهم واقع شد که محرک آن تجاوز کراسوس ( سردار روم ) به مرزهای ایران بود . این برخورد در حران ( کاره ) به شکست و قتل کراسوس و اسارت عده زیادی از سربازان او منجر گشت ( 53 ق.م. ) . از آن پس ، روم بارها با پارت که خود را حریف و هماورد واقعی او نشان داد، به زور آزمایی پرداخت .بهانه ، مرزهای سوریه و مسائل ارمنستان بود، اما تعرض همواره جز در مواردی که پارت خود را ناچار به تلافی یا استرداد می یافت ، از جانب روم می شد . بالاخره ، از عهد ارد اول ( اشک سیزدهم ) تا عهد اردوان پنجم ( اشک بیست و هشتم ) که آخرین پادشاه این سلسله نیز بود ، لااقل هفت جنگ عمده ایران و روم را در روی یکدیگر قرار داد . چند بار هم تیسفون ، تختگاه اشکانیان ، به دست روم افتاد . اما ، در تمام موارد سودای جهانگیری روم از طرف اشکانیان با مانع مواجه شد و روم هرگز موفق نشد که قسمتی از خاک ایران را به قلمرو خود ملحق کند . حتی ، آخرین اشک این خاندان که بعدها مغلوب اردشیر بابکان موسس دولت ساسانی گشت ، حمله خائنانه و نفرت انگیز کاراکالا امپراتور دیوانه روم را به شدت در هم شکست ( 215ق.م. ) . در این راستا ، خاندان اشکانیان که در معرض سقوط و انقراض بود ، قلمرو خود را نه با یک فاتح اجنبی ، بلکه به یک مدعی ایرانی باخت . سلطنت اشکانیان ، چهار صد هفتاد سال طول کشید و در این مدت ، بیست و نه اشک از این سلسله در ایران فرمانروایی کردند . پایتخت آنان در دوران اعتلای سلطنت ایشان ، تیسفون و سلوکیه در نزدیک دجله بود . در اوایل تاسیس دولت ، شهر نسا در نزدیک عشق آباد کنونی و شهردارا در ناحیه ابیورد و در هنگام تابستان که پادشاه از بابل به ماد و پارت و گرگان می رفت ، گاه اکباتانا و گاه شهر هکاتوم پلیس ( صد دروازه در قومس ) مقر موقت دربار شد. بی شک نظام ملوک الطوایفی که از اسباب فقدان تمرکز در قدرت بود ، اختلافات خانوادگی که همین عدم تمرکز آن را مخاطره آمیزتر می کرد و شاید نفرت و مخالفت موبدان زرتشتی که سیاست تسامح و اغماض اشکانیان را به نظر مخالفت می دیدند ، از عوامل انحطاط دولت آنان شد . جنگلهای فرساینده أی که در مدت پنج قرن آنان را در شرق و غرب مشغول داشت نیز ، خود عامل عمده أی در ایجاد ناخر سندیهایی شد که از زیاده رویهای دایم طبقات جنگجو و قدرتمند در بین طبقات فرودین جامعه حاصل می شد . حاصل عمده فرمانروایی آنان ، حفظ تمدن ایران از تهاجمات ویرانگر طوایف مرزهای شرقی و نیز ، حفظ تمامیت ایران در مقابل تجاوز خزنده روم به جانب شرق بود . در هر دومورد ، مساعی آنان اهمیت قابل ملاحظه أی برای تاریخ ایران داشت . |