نوشته شده توسط:
سینا
عشق
|
یکشنبه 87 بهمن 13 11:7 صبح
|
باز هم با من بگو قصه این درد جان افروز را
تا توانی شرح ده تا بدانم قصهاش ، تا بخوانم غصهاش
من که همچون شاپرک بر سر گلها نشینم روز و شب
باید از این راز این جادوی خوف انگیز آگهی پیدا کنم ...
این سه حرف ساده اما پرکلام از چه رو زیباست ؟
از چه رویی قصهاش پر ز درد و غصه و سوز و نواست ؟
از چه رو پروانه میسوزد به شمع ؟ پس چرا این شمع را آزرم نیست ؟
همچنان آرام میسوزد به ناز شعلهاش را مرگ زود آهنگ نیست
باز هم با من بگو که چرا گل در باغ جامه عطرافشان کند ؟
جامهها را میدرد که چنین محشر کند ؟
این هزار خوش نوا از چه رو آواز کرد ؟
نغمه زیبای او قصه غم ساز کرد ؟
تو بگو این قصه چیست ؟ این ترانه ، این نسیم
این سرود بی بدیل ؟ باز هم با من بگو ...
|
|
نظرات شما ()
|
|
|